کلک خیال ما را مددی که مست گردیم ...بیرون ز هر انچه هست گردیم...
|
||
|
من ان مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل به دست خویشتن کردم این چنین بی دست و پا خودرا ادامه مطلب گاهی در دنیای خود ساخته ی خویش چنان اسیر میله های اهنی افکارمان می شویم که نمیدانیم زندانی بوده ایم...یا ...زندانبان! ادامه مطلب پشت پرچین سکوت پنهان شده ام تا..بچینم بغض ها را از شاخه های دلخوری ندا امد : گریستن زیباست ..... نه بر اشک خود ! بیا......بیا دستهایم را بگیر ... شاید... بگیریم سهم خود را ... از دنیا ادامه مطلب گاهی چنان با خود بیگانه ام که وقتی در ایینه به خود می نگرم او را می بینم ...شبیه من است ... خود من نیست ! ادامه مطلب زمانی که می خواهیم تصمیمی را اتخاذ کنیم .. بهتر ست دقت بیشتری کنیم که ایا اصلا مسئله ای وجود دارد ؟ ادامه مطلب خداوندا..... تو تنها سکاندار زندگی ما هستی ما را از تلاطم دریای خروشان زندگی ایمن گردان ! ادامه مطلب با تبسم ساحل دل به دریا سپردم و اینک تلاطم امواج تکه های دلم را بر تخته سنگهای انتظار می کوبد ! ادامه مطلب کلید دستیابی به خوشبختی خود را ... در جیب کس دیگری نگذارید...ان را در دستان خود بفشارید ! ادامه مطلب یک نگه کرد و گذشت ...منو نشناخته بود اخه رنج و غم و درد ... کارمو ساخته بود اون که از شاخه ی عمر منو با سنگ غم انداخته بود اون که بر جون و دلم مثل سرمای خزون تاخته بود منو نشناخته بود ! یاد یک خاطره .. یک عمر تباه ..مثل اه..مثل یه ناله دوید از پی او .. دامنش را بگرفت .. شد قدمها کوتاه رو بمن کرد و ... نگاهی ... چه نگاهی رنگ و رویم چو بدید رنگشو باخته بود اخه رنج و غم درد ....... کارمو ساخته بود یک نگه کرد و گذشت ...یک نگه کردو گذشت
ادامه مطلب در چشمان بخار گرفته شیشه سرو همیشه سبز ....باشاخه های خمیده زیر بار برف .....به بهار می اندیشد و من تو را .... تو را زمزمه می کنم . ادامه مطلب پرده ی توری برف جلوی چشم زن اویخته ست. مرد با خاطره عشقی دور مانده سرگرم درین روز زمستانی سرد ! یادها می ریزند از سر شاخه ی اندیشه ی او....برگهایی همه زرد... زن درین سوی اتاق مانده تنها در خویش .... عشق او خاطره دوری نیست ! بر لبش می گذرد " وه چه نزدیک و چه دوری از من " مرد تنها در خویش بیصدا می گرید....می کشد اهی ..و.. لب می بندد " وه چه دوری و چه نزدیک به من " پرده نازک اشک جلوی پنجره چشم زن اویخته ست !!! ادامه مطلب وقتی می رفتی نگاهم را به نگاهت دوختم تا که شاید....راز رفتنت را پیدا کنم... شنیدم که می گفتی: رازی نیست در رفتن من.... " تقدیر چنین بود " ادامه مطلب انچه را دیگران در حقم کرده اند ......می بخشم اما انچه را که خودم کرده ام " هرگز نمی بخشم " ادامه مطلب
برهنگی تنها به یک تکه پارچه بستگی ندارد.... برهنگی یعنی : بی توجهی به انسانیت ...شرافت انسانی ...و...شخصیت انسان ها ! ادامه مطلب باد پیچید در ترانه برگ برگ لرزید از بهانه باد هر کجا برگ خشک بود افتاد باغ نالید وگفت:باد مباد در شگفتم گناه باد چه بود؟ برگ خشکیده بود باد ربود باد هرگز نبود دشمن برگ مردن برگ دست باد نبود زندگی ذره ذره می کاهد خشک و پزمرده می کند چون برگ مرگ ناگاه می برد چون باد زندگی کرده دشمنی یا مرگ ؟؟؟ ادامه مطلب
گاهی نیاز عمیقی به تنها بودن حس می کنیم.
انگاه باید به خلوت خود بازگشته و دوباره در ذات وجود ریشه بزنیم ! ادامه مطلب
تمام روز نگاه من در چشمان خاطره هایم دوخته شده بود ..
به تو می اندیشیدم ....حس بودن تمامی موجودیتم را می فشرد..
ومن....میان تو و خودم سکوتی رو حس می کردم......
بیقرار و سرگردان ....به دنبال شکست سکوتی بودم که
....سالها شکسته بود مرا....! ادامه مطلب
|
|