کلک خیال ما را مددی که مست گردیم ...بیرون ز هر انچه هست گردیم...
|
||
|
وقتی اهنگ رفتن می کنی واژه هایم به نفس زدن می افتند دست هایم در تکاپو می شوند رویاهایم به غم می نشینند و ... من در خاکستر احساس خود هم چنان شعله ور می مانم ادامه مطلب
جشن اتش نزدیک است
بوته ها را جمع کن
خانه ی دل را از در و دیوار بتکان
لابه لای سطرهای فشرده ی تقدیر برو
از ارزوهای کاغذی تا کهولت رویاها
بوته ها را جمع کن
بوته ی سرد و سیاه .... ریشه در مرداب تلخ کینه ها
بوته ی خاکستری .... گمشده در حسرت و ناباوری
بوته ی زردی که در کابوس ها خفته
بوته ها را جمع کن همایش سازندگی برپا کن جشن اتش نزدیک است ! ادامه مطلب بیچاره دلم ... دلتنگ که می شود یک کف دست اسمانش را ابر می پوشاند و هی می بارند هی می بارند ! ادامه مطلب او.... به یاد تو نیست زنی که با کوله بار خاطراتش از پله های ذهن تو گذشت ..... الوده ی رنجی که دیگر نیست .....! ادامه مطلب |
|